اتوبان، رودخانهای غمگین است
که مرا از تو دور میکند
آب که از سر ما گذشت
اما ماهیها غرق نخواهند شد
تنها در کنار اتوبان میایستند
و برای شیشههای بالا کشیده دست تکان میدهند
تا از سرما یخ بزنند
و روی آب بیایند
تنها سنگها هستند
که برای همیشه تهنشین خواهند شد
تو با شوهرت ماهی میخوری
من زل میزنم به ماه و
دیوانه میشوم و
کوچهها را آواز میخوانم و
به سنگها لگد میزنم و
زنم و...
بغضم میترکد
از تو که دور میشوم
کوچه که هیچ !
گاهی اتوبان هم بنبست است
من رودخانهای را میشناسم
که با دریا قهر کرد
و عاشقانه
به فاضلاب ریخت
سیدمهدی موسوی
آخرین ارسال های انجمن
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
![]() |
0 | 386 | farsroidone |
![]() |
0 | 385 | farsroidone |
![]() |
0 | 409 | farsroidone |
![]() |
1 | 570 | farsroidone |