عاموخلیل! از کُما در آمدی، کجا رفتی؟
نمی ارزید زندگی کنی در طول
و با طناب ارز به چاه بروی
جهان، جنون تو را تاب ، نداشت
تو ادامه ی عَمّار بودی در بندرعبّاس
ابوذر در بیابان های تبعید
و تو در خیابان های تهران
کوله پشتی ات بر دوش
حتّا به دیابت هم غذا می دادی
همین است که باد تکّه های تو را برده برای تبرّک
دریا هنوز به لهجه ی بندری، صدایت می کند
-عامو خلیل
خَش هُندَی
خبرگزاری ها خبری از تو نداشتند :
شانزده ساله ای که از ژ3 کوچکتر بود
وقتی به جبهه رفت
و برگشت تا بلوار آل محمد
نامش را باور کند
و برگشت تا من رودخانه بر دوش
ننوشم به یاد عباس
ما چند نفر بودیم و آذوقه و خشابمان، تمام می شد
جنگ در جبهه های جنوب ادامه داشت
و تو ترکش خوردی
عامو خلیل
مادرم می خواست نان مهیاوه1 بپزد
پدرم می گفت : نذرمان را ببریم سیدسلیمان 2
از کُما در آمدی! کجا رفتی؟
سُک سُک
پشت این نخل ها که هم نیستی
اصلاً شاید پرنده شده ای
جاشوها شبیه تو را دریا دیده اند
عناصر اربعه دست به یکی کرده اند
وتکّه های تو را پس نمی دهند
خلیل در آب
خلیل در آتش
خلیل در باد
خلیل در خاک
تو همه ای و هیچ کدام
تمام تو نیستند
خلیل منم که تبر برداشته ام
تا بت درون خودم را بشکنم
بزنم به میز و بخشنامه های اداری
و نگاه آماری