در آینه حجله
عروس می شود
و از آب می گذرد
تیغ های باغچه
دست هایش را مزرعه حنا می کند
و چشم ها از عطشش
آتش می گیرند
تازه عروس می شود
و زیر دندان واژه ها
عسل می ریزد
تا از هرهجا شیر ببارد
برکوچه باغ دست ها
چراغ می نشاند
و از هراس می لرزد
و ای اگر نیاید و جشن او را عزا کند
(( دُختُم تَرکِ نارِن گُلُم
شو نمونی بیاری
گُرگُن پاکنارِن گُلُم
شو نمونی بیاری))
به لبخندی مترنم می شود
و از قصه ها می شکفد
چرا حسودی نکند
شاخ نبات هم به او
وقتی در قاب مینیاتور
مستی نگاهش
غزلی شور انگیز می سراید.
به سال هزاره های هولناک
که هیچ منجمی جواز نمی دهد
عروس می شود
ترکه می شکند
و گرگ ها می خوانند
آن مرد انار ندارد.
استاد علی رضایی