صبح که سرازیر شود از موهایت
ونوری که چکه چکه میشود از پرده ی اتاق
بوی یخ زده ی خبری
یکی در دلت آب شده
هی چکیده از چشم هایت
در اضطراب خیس فنجان
فال امروز صبح
نوک کفش هایت را کبود دیده
وقتی نفس های آخر دیوار
دست هایت را میگیرد
این تخت جای خوبی برای آبستن رویا هایت نیست