( خاکریز )
آسمان را پاره کردی
تا مسافر چشمانم بشوی
حالا من ...
هر گاه چنگی به چفیه ات می زنم
دلم پاره می شود
می ریزد توی اروند
کاش آن شب خونم مرکب در نیستان می شد
تا پست چی برای کوبیدن در خانه ام به سر باران می آمد
و برایم پاکت باران می آورد
هر سیزده بدر
*
خاکریز...
کاش من آن روز خاکریز بودم
وبا خاک انشاء می نوشتم
تو هم فرصت نامه نوشتن را می یافتی
به من ...
به سر باران ...
به پل بصره ...
در خاکریز انشایت
می خواهم سیب بکارم
سرباران.روستایی است که مرحوم جبار در آن زندگی می کرد
نظرات خود را در باره ی شعر مرحوم جبار جعفری فراز را می توانید در قسمت اعلام نظر به ثبت برسانید