راز دل این پراید مشکی ام
اما راضی نیستم جناب برف پاک کن
اشکهایم دیگر پاک است...
جناب احمد بلالی خشکسالی را هن و هن کنان کلنگ می زنی
پیدا نمی کنی پسرت را
دنبال بقیه شیاطین بگرد
پست مدرن دستان من برای این خاک آب
نه می شود
برای این تکه باید گاو شد
و قلمم دارد خیش می زند
و پراید می گریزد از چهره ی من
و درخت در می رود از پراید
ما مدل هزاروسیصد و اندی دردیم
و قرمزی گوجه فرنگی نمی تواند ازگناه کبیره ام دفاع نمی کنم
دردم میگیرد در سوره سوره های نساء
در چشمهای نه ماهه ی مریم
نیافتم این شعر را وپراید مشکی پوشید این
سپیده را
مثل پدر که قلبش چپ کرد وسط تامین اجتماعی
ولی صندوق راست افتاد از جناحی كه
نه پدر ! هنوز برای رییس جمهور شدنت در این قبرستان زود است
بگذار برای قلبت ستاد تبلیغات بزنم
روبروی اتاق عمل ۲۳ شفاء کرمان